16/3/99 غم انگیزترین روز زندگیم
روزی که اخرین لبخندم را پشت سرت پاشیدم چون میدانستم که دیگر برنمیگردی
شاید خیلی ها مثل من پدری مهربان فداکار وصبور را از دست داده اند
بعد از گذشت سالها امروز براان شدم که دوباره بنویسم امااینبار ازکسی که همه وجودم بارفتنش به یکباره فرو ریخت
چرا که تنها تکیه گاه یک دختر مردنامیست بنام پدر
پدر عزیزم
دست بر شانه ی خاطرات قدیمی می گذارم
نگاهی به ساعت
وآهی به ساعت
Mahtab
نگو هرگز خداحافظ
خداحافظ که میگویی
دلم از درد میمیرد
تودوری و نمیبینی
نفس هایی که میگیرد
خداحافظ که میگویی
پراز غم میشود جانم
تو بااین واژه غمگین
نرنجانم نترسانم
نگو هرگز خداحافظ
خودت از من حفاظت کن
چرایش را نمیدانم
به اخلاق من عادت کن
کسی که با سلام تو
دلش ارام میگیرد
بدان بااین خداحافظ
خودش ازغصه میمیرد
MaHtAb
یه حسی دائماً میگه از اول اشتباه کردم
ازاینکه عمرموبا تو,کنارتوتباه کردم
تموم زندگیم بودی شب وروزکه سوخت اما
حالا نیستی وشبهامو کنارگریه بیدارم
صدای خنده های ما توی خونه نمی پیچه
خدایا سهم من از اون همه عشقم چرا هیچه
میگفتی بی من آرومی ، ولی باور نمیکردم
دیگه از زور دلتنگی پشیمون بر نمیگردم
دیگه از تو ،توی ذهنم یه بی همتا نمیسازم
واسه برگشتنت دیگه بهت رومن نمیندازم
منو اصلا نمیدیدی تو روزایی که سر کردم
همه شبهامو با یادت به عشق تو سحر کردم
که شاید تنهایی باشه توهم ،هم حس من باشی
بگی عاشق شدی آری دقیقا مثل من باشی
اقلا این دم آخر برای من دعایی کن
خداوندا، بیا امشب در حق من خدایی کن
MAHTAM
چه کلمه مظلومی است...قسمت
همه نامردی ها رو به عهده میگیرد
ذنیا اگه مردونگی سرش می شد
اسمش دخترونه نبود....
کسی که تو را دوست داد حتی اگر هزار دلیل
برای رفتن داشته باشد هرگز رهایت نخواهد کرد
او یک دلیل برای ماندن خواهد یافت...
گمشده این نسل اعتماداست... نه اعتقاد
اماافسوس...که بر اعتماد"اعتقادیست!...
ونه براعتقادشان اعتماد
خسته ام ازآرزوها...آرزوهای شعاری
لحظه های کاغذی...روز و شب تکرارکردن
خاطرات بایگانی...زنذگی های اداری
خنده های لب پریده...گریه های اختیاری
رونوشت روزهارا...روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی...جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را...با غبار آرزوها
خاک خواهدبست روزی...باد خواهدبردباری...
خودت خواستی که من مجبور باشم
برم جایی که از تو دور باشم
تو پای منو از قلبت بُریدی
خودت خواستی که من اینجور باشم
خودت خواستی که احساسم بشه سرد
خودت خواستی نمیشه کاری ام کرد
می دیدم دارم از چشمات می افتم
مدارا کردم و چیزی نگفتم
برام بودنِ تو بازی نبود و
به این بازی دلم راضی نبود و
از اول آخرش رو می دونستم
تو تونستی ولی من نتونستم
برات بودنِ من کافی نبود و
حقیقت اینکه می بافی نبود و
دارم دق می کنم از درد دوری
می خوام مثل تو شم، اما چه جوری؟
فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی، یا دریای بیکران، زلال که باشی،
آسمان در توپیداست.
پرسیدم...، چطور، بهتر زندگی کنم
با کمی مکث جواب داد:
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر
با اعتماد، زمان حالت را بگذران و بدون ترس
برای آینده آماده شو
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشهای انداز
شکهایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است
در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی.
همان بیت اول رگم را زدم
چه ترسی از این کارها داشتم
دلم پا نمی داد اما زدم
دو سه قطره که روی کاغذ چکید
تو را توی خون دیدم وجا زدم
و خون بیشتر شد تو جاری شدی
لب کاغذم را کمی تا زدم
ولی ریختی روی گل های فرش
به این بخت کم رنگ تیپا زدم
حضور تو از خون من محو شد
ومن باز در عشق درجا زدم
وآنقدر مشتاق مردن شدم
که حتی خودم را به حاشا زدم
نگاهی به تیغ ونگاهی به رگ
دلم را دوباره به دریا زدم
به نظر شما مفهوم این فرمول چیست؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شاید فرمول عشق همین باشد!
من اینجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ایم ، تا اینجا هم اگر نفسی است برای هم زنده ایم.
من برای تو میشکنم و تو برای من ، راه راست بی فایده است ، تقلب میکنیم تا زندگی مات شود در این دایره غم…
آهای مسافر خسته من ، شب آمده و باز هم یاد تو در دلم ، ستاره ها خاموش ، من مانده ام و وجودم که در حسرت است ، در حسرت یک آغوش ….
آغوشی که لذتش تنها با تو است ، دنیا خواب است ، کاش بودی که بیداری ام تا سحر عادت است. آهای مسافر خسته من ،کجا میروی، جایی نداری برای رفتن ، همه جا ماندنیست
جز اینجا که نمیتوانیم بمانیم برای هم
شعر غم میخوانم و اشک در چشمانت ، غم برای یک لحظه درد
درمان میشود آن درد حال پریشانت"
من برای تو فدا میشوم و تو برای من ، همه وجودم فدایت
تو آرام بمان تا خیالش راحت شود دل من...
آهای سرنوشت ، با ما هم؟ ما که در زندگی به ناحق باختیم و
چیزی نگفتیم، در آتش عشق سوختیم و باز هم سکوت کردیم ، با
غمها همنشین بودیم و با حسرت نشستیم ، هر چه رفتیم، آخر راه
بن بست بود و باز هم نشکستیم! رفتیم و رفتیم تا آخر راه ، آخرش
پیدا نشد و ما نشستیم چشم به راه… آهای مسافر خسته من ، دستت
را بگذار در دستان من …
میبینی که تا اینجا هم با تو ماندم، گفته بودم تا آخرش ، آخر قصه
را هم برایت خواندم….
سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت، عشق را فریاد می کرد.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم.
ای کاش می دانستی...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
هرگز قلبم را نمی شکستی
گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها، جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت، بهانه ای برای زیستن ندارد.
ای کاش می دانستی...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای
و سال ها برایش گریسته ای.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
غرورت را... قلبت را... حرفت را...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد.
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
ای کاش تمام اینها را می دانستی ...
خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری …
حتی بعضی هـایشــان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که …
خیلی دوستش دارم خیلی !
شاید تو…
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم!
دلایل بودنم را مــــــــرور میکنم هر روز!
هر روز از تعدادشان کــــــــم میشود!
آخرین باری که شمردمشان
تنها یک دلیل برایم مانده بود..!
آنهــــــــــم دیدن تو بود !!
لمـس کـــن کـلــماتــــــی را
کــه بــرایـت می نویســم
تا بخـــوانـــی و بفـهمـی چــقدر جــایـت خـالـیست…
تا بــدانــی نــبـودنــت آزارم مــی دهـــد…
لمــس کـن نوشـــته هــایــی را
کــه لمـس نــاشــدنـیـســـت و عـــریــان…
کــه از قلبـــــم بر قلـــم و کــاغـــذ مــی چـــکـد
لمـس کـن گــونــه هــایــم را
کــه خیــس اشــک اســت و پــر شیـــار…
لمس کن لحــظــه هـــایـــم را…
تــویــی کــه مــی دانـــی مــن چــگـونــه ام
عــاشـقت هــستــم٬
لمـس کــن ایــن بــاتــــو نــبـودن هــارا
لمـس کــن …
هــمـیـشــه عـــاشـقـت میـــمانـــــم
دوســـتت دارم ای بهــــتریــن بهــــانــه ام
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ.
نـمی دانـم چـه بـنـویـسـم بــرای قـلب غـمـگـیـنم
بــرای دیــدنـت؛
مــگـودیــگر....وفــارفـت وتــوهــم رفـتی
هــم اکــنون درایــن ویــرانـه تــاریــک تـنهـایی
مــن بـه یـادتــو مـی ســوزم
اگـــرچــه مـن کــمی دورم،ولـی قلــبم کنـارتـــو،بــه امـیدوصــال تــو
تپـش هـایی مـی کنــدهـرشـب
هـمیشه سـعی کـن خـودت بـاشی...
هر کس باهات همراه بود که هیچ ....
هر کس هم که ناز کرد برات ؛
بره به همون جایی که تعلق داره ....
قرار نیست که همه رو به هر قیمتی دور و ور خودمون نــگه
داریــم
ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐــــــــــــــــﻮﭺ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺍﻣﻮﺧﺘﻢ ،
ﻫـــــــــﻮﺍﯼ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﮐﻪ ﺳـــــــــــــــﺮﺩشــد
زنـــدگـــی دو اشـــــکه:
اشـــک دیـــدار واشــــک جــــــدایـــــی
اگــــرروزهــامـــا رابــه هــــم نـــــرســانـــد
شــایــدرویــاهــامــا رابــه هــم بــرســانـــد
اگــر رویــاهــامـــا را بــه هــم نــرســانــد
شــایــدخــاطــرات مــا رابــه هـم بــرســانــد
و زیـــبایـی اش بـه امــیدودیــــداراســـــت
اگـــرســـفیــنه تـــودر دریــای خـــاطــرات
غــــــرق شــــد
بـــدان مـــن یـکی از مـســــافـــــرانـــش
بــــــودم....
.
(شراب) خواستم گفت : ممنوع است.
(آغوش) خواستم گفت: ممنوع است.
(بوسه) خواستم گفت: ممنوع است.
(نگاه) خواستم گفت: ممنوع است.
(نفس) خواستم گفت: ممنوع است.
.
.
.
حالا پس از آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه
با یک بطری پر از ((گلاب)) آمده بر سر خاکم و سنگ سرد
مزارم را به ((آغوش)) می کشد با هر چه ((بوسه)) و چه
ناسزاوار عکسی را که بر مزارم یادگار مانده را ((نگاه)) میکند
و در حسرت ((نفس)) های از دست رفته به آرامی اشک
میریزد
بر من نظر کن
یادته بهت می گفتم اگه تو بری می میرم
حالا تو رفتی و نیستی ٬ پس چرا من نمی میرم؟؟
چرا هستم؟ چرا موندم؟ چجوری طاقت می آرم؟
چجوری دلم اومد رو مزارت گل بزارم؟؟
جای خالیت و چجوری میتونم بازم ببینم؟
دیگه چشمام و نمیخوام. نمیخوام دیگه ببینم!
وای چطوری دلم اومد جسم سردت و ببوسم؟
من که آتیش میگرفتم٬ چی باعث شد که نسوزم؟
ذره ذره٬قطره قطره٬ میسوزم
خودمم موندم چه جوری میتونم زنده بمونم
هنوزم باور ندارم که تو نیستی و من هستم
شایدم من مرده باشم٬ الکی میگن که هستم!
کاشکی وقتی که میرفتی دستتو گرفته بودم
کاشکی پر نمیکشیدی بالت و شکسته بودم
نازنین وقتی که بودی شبا هم تو رو میدید
دیگه از روزی که رفتی حتی خوابتم ندیدم
تو که بی وفا نبودی٬لااقل بیا تو خوابم
مگه تو خبر نداری شب و روز برات بیتابم؟
میدونم یه روز دوباره می تونم تو رو ببینم
تو پیش خدا دعا کن که منم زود تر بمیرم
تقدیم به توکه بی صدا رفتی
رفتم؛مراببخش ومگواووفانداشت
راهی به جزگریزبرایم نمانده بود
این عشق آتشین پرازدردولی امید
بروادی گناه وجنونم کشانده بود
رفتم مگوکه چرارفت:ننگ بود
عشق من ونیازتووسوزوسازما
رفتم که گم شوم چویکی قطره اشک
درلابه لای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که درسیاهی یک گوربی نشان
فارغ شوم زکشمکش وجنگ زندگی
من ازدوچشم روشن وگریان گریختم
ازخنده های وحشی طوفان گریختم
ازبستروصال به اغوش سردهجر
آزرده ازملامت وجدان گریختم
نالان زکرده هاوپشیمان زگفته ها
دیدم که لایق تووعشق تونیستم
بـه سـرخــی دســـــتان تــــودرزمســـتان و
بـه زیــبایـی معصـومـیت غـــریــبانه ات در
انــتظاراشـــکهـای تــوهـمـیـشـه مـخفیـــانـه ریـخــته مـی شـــود
وخــنده هــای مـن آشـکــاراســـروده مـی شــــود
شــایـدمعنــی زنــدگــی رادیــرفهمیـــده ای مــی گری
بـیــرحـمـی آن رازودفهمیـــده ام ومــی خنـــدم
راز خنـــدهـــای مــن به دردهـــایـــــم اســــت
دردهـــای مــن گنــــاه گــریــه هــای تــوســـت
احســــاسـم رانمی فروشــم حتــی بـه بـالاتـریـن بـــهاء
ولـی آنـگونـه کـه بـخواهــم خـــرج مــی کنـــم...
بــرای آنـــهایـی کـه لایـــق آن هـستــــند....
نـــوازش کــن...نــتـــرس...تنـــهایــی واگیـــرنـداره
آنــقدرمـــرده ام کـه هـیــچ چــیزنــمی توانـــدمــردنــم راثــابـت کـنــد
وآنــقدرازایــن دنـــیاسـیــرم کـه روز مـــرگــم راجشــــن مــی گـیــرم
واگــرایــن دنـــیارادوســـت داشـــــتم...روز تــــولـــدم نمــی گریــسـتم
گوشه ای می نشینم و
حسرت ها را میشمارم
باختن ها و صدای شکستن ها را
نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم
و کدام خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم
که چنین دلتنگم.
کی می خواد مثل تو باشه
کی می خواد مثل تو باشه
مثل تو که بی نظیری
مثه تو که با نگاهت
منو از خودم می گیری
کی می خواد مثل تو باشه
مثل تو که تکیه گاهی
تو به داد من رسیدی
توی تردید و سیاهی
همه چی از تو شروع شد
همه چی با تو تمومه
چرا دنیارو نبینم
وقتی چشمات روبرومه
عشق تو پناه آخر
واسه قلب نیمه جونه
کی می خواد مثل تو باشه
کی مثه تو مهربونه
وقتی که چشای خیسم
دیگه جایی رو نمی دید
جزتوهیچ کس تو دنیا
حال وروزمو نفهمید
همه چی از تو شروع شد
همه چی با تو تمومه
چرا دنیارو نبینم
وقتی چشمات روبرومه
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویشتن دیدم آنشب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن شب میانه بازشد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو .... برو ....به سوی او،مرا چه غم
تو آفتابی .... او زمین .... من آسمان
به او بتاب ز آنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
به او بتاب ز آنکه گریه میکند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشته ها
دل تو مال من،تن تو مال او
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن و زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خون شد از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت و وصال او!
گذشته رفت و آن افسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او!
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست
غمدیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست
در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
مانند کویری که در آن قافله ای نیست
می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریش
ان گله ای نیست
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانست
یــک شــبی مجنــون نمازش راشـکست
بی وضــودرکـوچـه لیلی نــشـست
عــشق آن شب مـست مستـش کـرده بـود...
فارق ازجــام الـستــش کـرده بـــود...
گـفت:یـارب ازچــه خــوارم کــرده ای؟
برصـلیب عــشق "دارم کـرده ای...
خـســته ام زیـن عــشق دارم کــرده ای...
خــسته ام زیــن عـتشق دل خــونم نــکن"
مـن که مجـــنونم "تــومجنــــونم نـــکن...
مــردایـــن بــازیـچــه دـتگرنیــستــم...
ایـــن تــــووایـــن لــیلا ی تو...نیـــســـتم
گــفت :ای دیـــوانــه"لــیـلایــــت مــنـــم..
دررگــت پــنـهان وپـیــدایــــت مــــنــم..
ســالــهـابــاجـــورلــیلـی ســاختـی....
مـــــن کـــنـــارت بـــودم ونــشـناخــتی...
محاکمه جلسه عشـــق بودوقاضی:عـــقل
و عشق محکوم به تبعیدبه دورترین نقطه مغــزشده بود
یعنی:فـــــرامــــوشی
قلب تقاضای عــفوعــشق راداشت ولی هـــمه اعضاءبااومــخالــف بودند
قــلب شروع کردبه طــرفداری ازعشق:
آهای چــشم مـگرتونبـودی کـه درآرزوی دیدنش بودی
وشماپـاهاکـه هــمیـــشه آماده رفتـــن به سویـــش بودید
حالاچــرااین چـنین بــااومــخـــالفیــد؟
تــنها عـــقل وقــــلب درجـــلسه ماندند
عــقل گفت:دیدی قــلب هـــمه ازعشق بـیـزارند::ولی من متــحیرم
باوجودی که عـــشق بیشترازهــمه تــوروآزرده؟
چــراهـــنوزازاوحــمایت مــیکنی؟
قلب نــالید:مــن بدون وجودعـــشق دیـــگرنــخواهــم بودوتــنهاتــکه گوشتی هـســـتم
کــه هــرثـانیـه کارثـانیـته قــبل راتـــکرارمی کند
وفــقط باعـــشق می تــوانم یکـــــ قــلب واقـــ
عی بــاشـم
پس هـــمیشه از اوحــمایـت خــــواهــــم کرد
حتــــــی اگــــــرنــــــابــــودشــــــوم.
الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها
پ: پویایی برای پیوستن به خروش حیات
ث: ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها
چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در
گرداب اشتباه
خ: خودداری برای تمرین استقامت
ع: عطوفت برای غنچه نشکفته باورها
ف: فداکاری برای قلب های دردمند
ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق
پس
جواب دروغ را با راستی،
جواب زشتی را به زیبایی
جواب خشم را به صبوری،
جواب نامردی را با مردانگی،
جواب خواهش را بی غرور
جواب بی ادب را با سکوت،
جواب لبخند را با خنده
جواب منتظر را با نوید
جواب دلمرده را با امید،
جواب گناه را با بخشش،
هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار
قــلبم سـرشارازتمنابود وقـلبت سـرشارازنیاز
دسـتهایــمان دورازهم چـیزی کــم داشـــت
اماچــیزی کــه زیــادبود ســــــکوت مرگــبار
عــــشقـــمان بود....
بـــاز هـــم نـــگفتی و نــگــفتم....هــــیچ نــگفتیم...
عشق ازدوست داشتن پرسید:
فرق من وتوچیست؟
پاسخ داد:مــن بایــــک سلام شــروع میشوم
و
تـــوبایــــک نــگاه...
مـــن بایـــک دروغ از بین میرم
و
تــــــوبـــــامــــــــــرگــــــــــ...
وحشت ازعشق که نه"
ترس من ازخاتمه هاست"
ترس بیهوده ندارم" صحبت ازخاطره هاست"
صحبت کشتن ناخواسته عاطفه هاست"
کوله باریست پرازهــیچ هــمه برشانه ماست.
گـــله ازدست کــسی نیست" مقصردل دیــوانه ماست
متین ترین کلمه"عــــــشق"
جذاب ترین کلمه"آشنایـــی"
پاکــترین کلمه"وجـــــــدان"
تلخ تــرین کلمه"جـــــدایی"
زشت تـرین کلمه"خـــیانت"
سخت ترین کلمه"تــــنهایی"
بدتـــرین کلمه"بــــــی وفـــایی.....
نه نیمه خـــالی لـیوان رانگاه کـن ونه
به نــیمه پرش قانع بـــاش:
پس شیـــرآبـی پـیـــداکـــن و:
لــیوانت رالــبریــزازآب زلال عـــــــــشق کــن...
گوش کن جــاده صـــدامی زندازدور
قــــدمهای تــــــورا
چـــــشم تـــوزینت تـــاریکی نیــــست
پلـــکـهارابــتکـــان
کفــش پــاکـن وبــــیا
تــاجـایی کـه پـرمــرمــاه بـه انگشت تــو
هـشــــداردهـــــد
پشت آن پنجره ی روبه افق
پشت دروازه ی تـــــردیدوخـــــیال
لابــــه لای تـــن عــــــریانی بـــــید
مــــن دراندیـــــشه ی آنم"کـــــه تـــــورا
وقـــــت دلــــتنگی خوددارم
و
بس.
چه سخت است
تشیع عشق برروی شانه های فراموشی
و
دل سپردن به قــــبرستان جدایی
وقتی میدانی پنج شنبه ای نیست
تــــــارهـــــگذری
بربی کســـــی ات فاتـــــحه ای
بــــــخواند
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند :
نشد!
میشه تنهام نزاری؟؟؟
میشه اونقدبهم نزدیک باشی
که اونقدبهت نزدیک باشم که بزرگی این دنیامنو
نتـــــرسونه
نتــرسونه منوازمــــن
ازاین همـــه احساس واحساس
خدایااگرتودردعاشقی رامی کشیدی
توهم زجرجدایی رابه تلخی می چشیدی
اگرچون من به مرگ آرزوهایت می رسیدی
پشیمان می شدی ازاین که عشق راآفریدی.
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن …
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر می شد …
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگی ها و نبودن هایت می شد …
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو می رساندم… بدونتوحالا تک وتنهاروزهایم رامیگذرانم...
کاش بودی...