من اینجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ایم ، تا اینجا هم اگر نفسی است برای هم زنده ایم.
من برای تو میشکنم و تو برای من ، راه راست بی فایده است ، تقلب میکنیم تا زندگی مات شود در این دایره غم…
آهای مسافر خسته من ، شب آمده و باز هم یاد تو در دلم ، ستاره ها خاموش ، من مانده ام و وجودم که در حسرت است ، در حسرت یک آغوش ….
آغوشی که لذتش تنها با تو است ، دنیا خواب است ، کاش بودی که بیداری ام تا سحر عادت است. آهای مسافر خسته من ،کجا میروی، جایی نداری برای رفتن ، همه جا ماندنیست
جز اینجا که نمیتوانیم بمانیم برای هم
شعر غم میخوانم و اشک در چشمانت ، غم برای یک لحظه درد
درمان میشود آن درد حال پریشانت"
من برای تو فدا میشوم و تو برای من ، همه وجودم فدایت
تو آرام بمان تا خیالش راحت شود دل من...
آهای سرنوشت ، با ما هم؟ ما که در زندگی به ناحق باختیم و
چیزی نگفتیم، در آتش عشق سوختیم و باز هم سکوت کردیم ، با
غمها همنشین بودیم و با حسرت نشستیم ، هر چه رفتیم، آخر راه
بن بست بود و باز هم نشکستیم! رفتیم و رفتیم تا آخر راه ، آخرش
پیدا نشد و ما نشستیم چشم به راه… آهای مسافر خسته من ، دستت
را بگذار در دستان من …
میبینی که تا اینجا هم با تو ماندم، گفته بودم تا آخرش ، آخر قصه
را هم برایت خواندم….