شاعر و فرشته و عشق

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.


فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.


شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت


و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.


خدا گفت : دیگر تمام شد.


دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.


زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است


و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ.



نظرات 4 + ارسال نظر
علی دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:10 http://mahomahtab.com

اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم به هر جا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی، مرا می شکستی


پیشرف آمارت تو گوگل رو هم بهت تبریک میگم

daniyal سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:24

جای خالی تورا باعروسکی پر میکنم

همانند توست...

مرادوست ندارد...

دلش برایم تنگ نمیشود...

احساس ندارد....

اما هرچه هست دل شکستن را بلد نیست

daniyal چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:36

شب های ملال آور پاییز است/
هنگام غزل های غم انگیز است/

گویی همه غم های جهان امشب/
در زاری این بارش یکریز است/

ای مرغ سحر ناله به دل بشکن/
هنگامه ی آواز شباویز است/

دورست ازین باغ خزان خورده/
آن باد فرح بخش که گلبیز است/

ساقی سبک آن رطل گران پیش آر/
کاین عمر گران مایه سبک خیز است/

خاکستر خاموش مبین ما را/
باز آ که هنوز آتش ما تیز است/

این دست که در گردن ما کردند/
هش دار که با دشنه ی خونریز است/

برخیز و بزن بر دف رسوایی/
فسقی که در این پرده ی پرهیز است/

سهل است که با «سایه» نیامیزند/
ماییم و همین غم که خوش آمیز است/
-----

عرفان چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 http://dastforosh.blogsky.com

خیلی دلنشین بود مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد