نــمیـــدانـــم

گاه دلتنگ می شوم

دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها
 

گوشه ای می نشینم و


  حسرت ها را میشمارم


باختن ها و صدای شکستن ها را


نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم


و کدام خواهش را نشنیدم


و به کدام دلتنگی خندیدم


که چنین دلتنگم.





نظرات 5 + ارسال نظر
سعید شیخی شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 http://saeedsheikhi23.blogfa.com

سلام دوست عزیزم فوق العاده زیبا بود اگه اجازه بدی بات در ارتباط باشم نظرتون چیه. باز هم میگم فوق العاده قشنگ بود

تنها شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:54

حرف دل مارو تو از کجا میدونی اخه، دمت گرم مهتاب خانوم

یلدا شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:09

سلام
خیلی خیلی زیبابود حرف همه ماعاشقا همینه
عشقی تو مهتاب جون

اسرافیل شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:36 http://ندارم

سلام نمی دونم چی بنویسم که نوشتن هنر میخواد که من ازش بی بهره ام انسانها سالها سال طول کشید تا جرات نوشتن پیدا کرد ابتدا سعی کرد تو غارها روی سنگ ها اشکالی بکشه تمرین کنه تا بتونه بنویسه.من همین که می نویسی هنر مندی شاید هنرت در عشقیه که سالها در وجودت کشتی نمی دونم ولی این هنر را زنده کن وبنویس نزار نویسنده عشقی باشه که ظاهرا داری خفه اش می کنی.میگند:هر کی بزرگ است ارام است بزرگترین اقیانوس جهان ارام است.میخوامقصه ای از مولوی برات بگم که عشق چه کارا میکنه.یه روزی از روزگاران قدیم فردی از اینطوف رود دجله یا فرات عاشق دختری تو اونور فرات میشه هر شب بی انکه شنا بلد باشه می رفت سراغ معشوق ومی دیدش دم دمای صبح بر می گشت.یه شب که سراغ معشوق رفت خالی رو صورتش دید می گه عشقم با این خال چقدر زیبا تر شدی.معشوق میگه تو تو حالا این خالو ندیدی؟
عاشق میگه نه وقت رفتن معشوق از عاشق میخواد امشب از برگشت منصرف بشه اما عاشق قبول نکرد وگرفتاری ها رو بهانه کرد که تا سپیده نزده برگرده واز قضا در برگشت در فرات غرق میشه.خواستم اینو بگم عشق عبادته وقتی عشق باشه وقتی دنیوی نباشه وقتی دل فرمانده باشه که سرای دل سرای خداست عشق وسیله ای بود که خدا خودشو در مسیر شناسایی قرار بده وقتی عشق را تجربه کردی سعی کن عاشق بشی نه معشوق معشوق ماندن تا ابد باختن زندگی است باختن دنیا واخرته باید عاشق شد ومعشوق را واگذار کرد به صاحب و بنیانگذار عشق.اگه در این مسیر قرار بگیری مطمینا از زیبایی های عشق می نویسی نه از زخم وغم شکست اشک غصه و... پس بیا عاشق باش نه معشوق که معشوق دایمی ماندن یعنی در جا زدن در وادی عشق .مطالبت زیباست از دل میگی اما از دل نمی ننویسی چشاتو ببند هر انچه دل میگه بنویس ببین در کجا بسر می بری. کوفت اسرافیل باز رفتی بالای منبر.دوستت دارم بای

DANIYAL یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:47 http://MSAHAND.LOXBLOG.IR

سلام:
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصال نیستعشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم دربند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
شبی با دل به هجران تو اس سلطان ملک دل
میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت
چه شبها یی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
به گرد بند لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟که میرد گریبانت

موفق باشین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد