شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ.
اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم
وگر سنگ بودم به هر جا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی، مرا می شکستی
پیشرف آمارت تو گوگل رو هم بهت تبریک میگم
جای خالی تورا باعروسکی پر میکنم
همانند توست...
مرادوست ندارد...
دلش برایم تنگ نمیشود...
احساس ندارد....
اما هرچه هست دل شکستن را بلد نیست
شب های ملال آور پاییز است/
هنگام غزل های غم انگیز است/
گویی همه غم های جهان امشب/
در زاری این بارش یکریز است/
ای مرغ سحر ناله به دل بشکن/
هنگامه ی آواز شباویز است/
دورست ازین باغ خزان خورده/
آن باد فرح بخش که گلبیز است/
ساقی سبک آن رطل گران پیش آر/
کاین عمر گران مایه سبک خیز است/
خاکستر خاموش مبین ما را/
باز آ که هنوز آتش ما تیز است/
این دست که در گردن ما کردند/
هش دار که با دشنه ی خونریز است/
برخیز و بزن بر دف رسوایی/
فسقی که در این پرده ی پرهیز است/
سهل است که با «سایه» نیامیزند/
ماییم و همین غم که خوش آمیز است/
-----
خیلی دلنشین بود مرسی