محاکمه جلسه عشـــق بودوقاضی:عـــقل
و عشق محکوم به تبعیدبه دورترین نقطه مغــزشده بود
یعنی:فـــــرامــــوشی
قلب تقاضای عــفوعــشق راداشت ولی هـــمه اعضاءبااومــخالــف بودند
قــلب شروع کردبه طــرفداری ازعشق:
آهای چــشم مـگرتونبـودی کـه درآرزوی دیدنش بودی
وشماپـاهاکـه هــمیـــشه آماده رفتـــن به سویـــش بودید
حالاچــرااین چـنین بــااومــخـــالفیــد؟
تــنها عـــقل وقــــلب درجـــلسه ماندند
عــقل گفت:دیدی قــلب هـــمه ازعشق بـیـزارند::ولی من متــحیرم
باوجودی که عـــشق بیشترازهــمه تــوروآزرده؟
چــراهـــنوزازاوحــمایت مــیکنی؟
قلب نــالید:مــن بدون وجودعـــشق دیـــگرنــخواهــم بودوتــنهاتــکه گوشتی هـســـتم
کــه هــرثـانیـه کارثـانیـته قــبل راتـــکرارمی کند
وفــقط باعـــشق می تــوانم یکـــــ قــلب واقـــ
عی بــاشـم
پس هـــمیشه از اوحــمایـت خــــواهــــم کرد
حتــــــی اگــــــرنــــــابــــودشــــــوم.
محاکمه عشق
واقعا حرف نداره
این مطلب رو خیلی دوست دارم
سلام دوست خوب من:
با تو گر عشق ندادند گناه من نیست.
فطرت است این و همه صنعت و فوت وفن نیست.
هنر از پر تو الهام شود عالمتاب.
شب اگر ماه نباشد افق روشن نیست.
گر تو شایسته شدی دل به خدا خواهی داد.
جز خدا فتنه و شایسته دل دادن نیست.
salam
besiyar zibast mahtab jan